4 اصول مدیریت تجارت و زمان من از یک مشتری میلیاردر آموخته ام

  • 2021-01-11

اخیراً چهار اصل مدیریت تجارت و زمان را از یک مشتری میلیاردر آموختم.

آماده؟این یک پست طولانی خواهد بود. اما ارزش این را دارد که در حالی که شما!

آیا تا به حال سعی کرده اید تصور کنید که میلیاردر بودن چیست؟

در ذهن ما ، ما اغلب به میلیونرها فکر می کنیم به همان روشی که به میلیاردرها فکر می کنیم ، یعنی "افراد بسیار ثروتمند".

با این حال ، اگر لحظه ای متوقف شویم و واقعاً در مورد آن فکر کنیم ، می دانیم که در واقع شکاف بزرگی بین میلیونرها و میلیاردرها وجود دارد: در واقع شکاف بسیار گسترده تری از شکاف بین افراد طبقه متوسط و میلیونرها.

این شکاف چقدر گسترده است؟من به شما مثال می زنم

به بازیگر کریس همسورث که به دلیل نقش خود به عنوان "ثور" در انتقامجویان مشهور است) فکر کنید.

به گفته فوربس ، او یکی از 5 بازیگر برتر برتر در سال 2018 بود. 64. 5 میلیون دلار ، به طور دقیق. تعدادی از این دست یک دستاورد بزرگ در حرفه هر بازیگر است. این یک دستاورد بسیار دشوار است و بازیگران بسیار کمی به آنجا می رسند.

حال ، یک سناریوی فرضی را تصور کنیم که کریس همسورث به هیچ وجه هزینه ای ندارد ، و همچنین چندین درآمد دیگر از جمله تبلیغات تبلیغاتی ، سرمایه گذاری در املاک و مستغلات و غیره دارد که درآمد کلی وی را به 80 میلیون دلار افزایش می دهد.

حالا بیایید حتی وحشی تر برویم و تصور کنیم که همسورث فیض "پروردگار مالیات" را به دست آورده است ، بنابراین او نیازی به پرداخت مالیات به هیچ وجه ندارد. در مورد هزینه ها چطور؟بیایید بگوییم که او همه چیز را به صورت رایگان دریافت می کند ، به طوری که تمام درآمدهای او به سود خالص تبدیل می شود ، پولی که در بانک نشسته است.

حتی در این سناریوی بسیار سخاوتمندانه ، برای جمع آوری 1 میلیارد دلار 12 سال کار سخت او را می گیرد و این یکی از بازیگران با ارزش ترین جهان است؟

من مثبت هستم که اگر از افراد تصادفی در خیابان بپرسید اگر فکر می کنند یکی از بازیگران پرقدرت جهان می تواند یک میلیاردر باشد - بیشتر آنها می گویند بله.

این البته تنها یک نمونه از ناهماهنگی شناختی است که ما در مورد همبستگی بین اندازه موفقیت - و اصطلاح "میلیاردر" داریم.

تبدیل شدن به یک میلیاردر واقعی سخت است. در واقع ، تقریباً غیرممکن است

چقدر سخت؟از نظر آماری ، شانس تقریباً صفر است.

در حال حاضر ، فقط 2،208 میلیاردر در جهان وجود دارد. این تقریباً 0. 0000002 ٪ از جمعیت جهان است.

به عبارت دیگر ، 5،000،000 برابر کوچکتر از 1 ٪ از جمعیت جهان است!

چرا من این را به شما می گویم؟زیرا اگر این گروه بسیار کوچک باشد و بخشی از آن بسیار سخت باشد - این بدان معنی است که میلیاردرها کارهایی متفاوت از بقیه ما انجام می دهند.

روش تفکر آنها باید متفاوت از "افراد ثروتمند معمولی" یا حتی چند میلیونر مانند کریس همسورث باشد. بنابراین من همیشه کنجکاو بوده ام تا یاد بگیرم که چگونه فکر می کنند.

من به عنوان رئیس و بنیانگذار گروه رسانه ای آنگورا ، من بسیار خوش شانس بودم که فرصتی برای همکاری نزدیک با یک شخص چنین داشتم: ما با او همکاری کردیم و خدمات بازاریابی دیجیتال را برای یکی از پروژه های وی ارائه می دادیم. در طول فرآیند همکاری با او ، من در معرض نحوه فکر و عمل قرار گرفتم و می خواستم 4 اصولی را که از او آموخته ام با شما به اشتراک بگذارم.

برخی از این اصول ممکن است شما را غافلگیر نکند: اینگونه نیست که او چرخ یا هر چیز دیگری را اختراع کرده است. با این حال ، آنچه من را بیشتر شگفت زده کرد این بود که بیشتر بازرگانان و کارآفرینان که می دانم از این اصول استفاده نمی کنند.

1. چند وظیفه واقعی

کار کردن بر روی یک کار واحد هرگز استفاده کارآمد از زمان نیست.

از آنجا که زمان گرانترین منبع از همه است ، مشتری من همیشه در تلاش است تا تعداد کارهایی را که به یکباره کار می کند به حداکثر برساند.

به عنوان مثال ، در یکی از جلسات ما ، مشتری از من خواسته است تا ارزیابی کنم که چقدر زمان لازم است تا یک بخش از فرایند بهینه سازی وب سایت را تکمیل کند (چرا یک میلیاردر باید وقت خود را برای تأمل در مورد چنین موضوع کوچک تلف کند ، یک داستان متفاوت است ، کهبعداً در اصل 4 لمس می کنم). استفاده از شماره های این نوع ارزیابی حدود یک دقیقه طول می کشد.

احتمالاً شخص دیگری پس از پرسیدن این سؤال منتظر جواب من بود. اما در این حالت ، مشتری بلافاصله من را متوقف کرد و گفت چیزی مانند "هنوز فکر نکنید". وی سپس تلفن را برداشت و به یکی از کارمندان خود زنگ زد و وقتی آن کارمند در انتهای دیگر پاسخ داد ، به من گفت: "اکنون شروع به محاسبه کنید". او نمی خواست در حالی که فکر می کردم روی چیزی کار نکند ، در غیر این صورت وقت او فقط در یک کار "هدر می رود". در آن یک دقیقه ، او دو عنصر مختلف را به حرکت درآورد تا دو پروژه مختلف را تسهیل کند.

حال تصور کنید که این را به یک عادت تبدیل کرده اید - یک روش زندگی. در هر روز تعداد دقیقه ها را در نظر بگیرید ، آنها را بر اساس تعداد روزهای کاری ضرب کنید و به یک فرمول بهره وری مجنون خواهید رسید که به شما کمک می کند تا کار را دو برابر سریع انجام دهید! به یاد داشته باشید ، مشتری از این به عنوان "تکنیک" استفاده نکرد: او هر بار این کار را انجام داد زیرا او آن را به عنوان بخشی از استراتژی پیشرفت خود پذیرفت.

در واقع ، نرخ هایی که هنگام کار با این مشتری انجام شد ، سریعترین چیزی بود که من تا به حال با هر مشتری در زندگی ام تجربه کرده ام. به سادگی با کار کردن به صورت موازی در چندین پروژه مختلف ، در هر مرحله از راه.

2. اکنون زمان همیشه است

از دیدگاه مشتری ، هیچ رویکردی صحیح از نظر سیاسی در پیشبرد کارها وجود ندارد ، بنابراین هر زمان که به نوعی موانع جاده ای رسیدید - باید فوراً حل شود.

به عنوان مثال ، در طول جلسات ما ، اگر تصمیم گرفتیم که شخص دیگری ، در خارج از اتاق ، نیاز به انجام کاری داشته باشد ، مشتری بلافاصله تلفن خود را انتخاب می کند و از آن شخص می خواهد که این کار را انجام دهد (قبل از اینکه تلفن خود را انتخاب کند ، او می دادمن برخی از تکالیف را برای کار در ضمن ، طبق اصل 1 بالا :)

یک بار ، از او پرسیدم که چرا اختصاص وظیفه به کسی آنقدر فوری است که نمی تواند تا بعد از جلسه صبر کند. وی پاسخ داد كه زمان حل مسئله بلافاصله كوتاه تر از انتظار برای انجام این كار است ، زیرا در این صورت شما وقت اضافی را برای آماده سازی نمی گذرانید. اگر بعداً این کار را انجام دهید ممکن است طولانی تر شود ، و این احتمال وجود دارد که ممکن است باعث تأخیر در پایان شما شود ، اگر انتهای دیگر در زایمان به تأخیر بیفتد. با این حال ، اگر این مسئله فوراً مورد مراقبت قرار گیرد ، حتی اگر تاخیر در انتهای دیگر وجود داشته باشد ، باعث تأخیر در پایان شما نمی شود. نبوغ ، درست است؟

3. بدون مذاکره قیمت در اولین تعامل

اصل بسیار ساده - و در عین حال بسیار باهوش. در حالی که او هرگز در هنگام ملاقات با کسی به مذاکرات قیمت برای یک هزینه خاص مشغول نبود ، قیمتی که وی در نهایت برای کار پرداخت می کرد ، هنوز پایین تر از پیشنهاد اولیه بود.

بگذارید توضیح دهم که چگونه این کار می کند.

به عنوان مثال ، در جریان کار ما با هم ، مشتری مجبور شد یک فریلنسر را برای پشتیبانی از خدمات بازاریابی دیجیتالی که ما به او ارائه می دادیم استخدام کند. هدف او این بود که هرچه سریعتر سؤال قیمت را بپرسید ، تا بتواند با قیمت موافقت کند - و بنابراین سد قیمت را فوراً حذف کرده و نشان می دهد که پول مسئله ای نیست.

این طور نیست که او "واقعاً موافقت کرده بود" با قیمت اولیه: فقط این است که برای او مهم بود که در ابتدای گفتگو هیچ مقاومت نشان نداد. معمولاً خریداران بالقوه تمایل دارند در مورد قیمت با فروشنده استدلال کنند و سعی در پایین آمدن آن داشته باشند. نه در این مورد! مشتری برای برنامه ریزی برای مرحله بعدی ، که در آن "دیوارهای دفاعی قیمت" سقوط می کند ، خود را تحت کنترل نگه داشته و ارتباط عاطفی برقرار می شود.

این همه برای بیرون کشیدن پول از معادله تجارت کاهش می یابد. این رفتار از مشتری باعث ایجاد نوعی ناهماهنگی شناختی در پایان تأمین کننده می شود و فوراً آنها را خوشحال و هیجان زده می کند ("من نمی توانم باور کنم که او به قیمت من باز بود - این عالی است!"). اکنون ، هنگامی که تأمین کننده موانع را پایین آورد ، آنها یک قدم به جلو برداشته و شروع به سرمایه گذاری در زمان و انرژی در مکالمه می کنند ، به جزئیات کوچک و غیره می رسند. سرانجام ، در آینده ، مسئله قیمت دوباره مطرح می شود- اما در این مرحله موافقت با تأمین کننده برای تأمین کننده آسان تر می شود ، زیرا آنها قبلاً سرمایه گذاری شده اند و به اندازه کافی جادویی ، اعتراض ، پشیمانی یا احساسات سخت کمتری دارند. تاکتیک سد قیمت معمولاً فقط در اولین تعامل کار می کند. این فرآیند شبیه به استراتژی قیمت گذاری "فروشنده مواد مخدر" است ، فقط از راه دیگر - مشتری این کار را به تأمین کننده انجام می دهد ، بنابراین می تواند هزینه ها را کاهش دهد :)

4. تمایل به دانستن همه چیز ، در مورد همه چیز ، همیشه

این یکی از مواردی است که من هرگز نتوانستم سرم را بپیچم. من همیشه به طور شهودی فکر کرده بودم که برعکس خواهد بود. چرا باید یک میلیاردر وقت خود را با جزئیات کوچک سرمایه گذاری کند؟آیا او کارمند و یا مشاورانی ندارد که بتواند کارهای ظریف و ظریف را به آن اختصاص دهد تا وقت خود را آزاد کند؟او آنقدر پول دارد که می تواند به دیگران بپردازد تا از این گه مراقبت کنند ، درست است؟

ظاهراً اشتباه کردم.

یکی از اصول اصلی بسیاری از میلیاردرها ، از جمله مشتری من ، همیشه یادگیری است. وارن بوفه سرمایه گذاری می کند~80 ٪ از وقت خود در خواندن 600-1000 صفحه در روز ؛بیل گیتس کمی زمان کمتری سرمایه گذاری می کند - او "فقط" سالانه 50 کتاب می خواند:

مشتری من همیشه می خواست بداند ما چه کاری انجام می دهیم و چرا این کار را انجام می دادیم. او حتی از ما می خواست که او را متقاعد کنیم که کاری که ما انجام می دادیم کار درستی بود. در ابتدا ، این واقعاً اعصابم را به وجود آورد ، زیرا باعث شد من فکر کنم که او به ما اعتماد نکرد (ما متخصصان هستیم - به همین دلیل شما ما را استخدام کردید ، درست است؟). اما سرانجام ، فهمیدم که او این کار را انجام می دهد فقط به این دلیل که می خواست یاد بگیرد.

این nitpicking و تمایل به درک همه آجیل ها و پیچ ها برای تغذیه دانش او بود. انجام این کار به طور مداوم باعث افزایش دیدگاه سیستمیک در مورد تجارت می شود و یک مزیت رقابتی ایجاد می کند: رقبا اغلب بدون در نظر گرفتن تمام اطلاعات لازم تصمیم می گیرند - که می تواند منجر به خطاهای پرهزینه شود.

نتیجه

اگرچه پذیرش اصل 2 برای من بسیار چالش برانگیز بوده است ، اما من قطعاً می خواهم از این همه درس ها استفاده کنم و از آنها در کارهای روزانه من در Angora Media استفاده کنم.

تو چطور؟آیا نکات دیگری برای مدیریت تجارت و زمان دارید؟کدام یک از این چهار اصل را بیشتر دوست داشتید؟آیا از این پس استفاده از هر یک از آنها را شروع خواهید کرد؟خبرم کن!

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.